متن دریا و جملات احساسی زیبا (اشعار و جملات بسیار زیبا درباره دریا)
[ad_1]
شاید هوشنگ ابتهاج بهترر است هر کسی دریا را فهمیده بود که گفت: چیست دریا؟چشم پر اشک زمین. در کنار ابتهاج عزیز، نویسندگان و شاعران زیادی درباره دریا نوشته و ما نیز امروز در سایت ادبی متنها قصد داریم اشعار و جملات بسیار زیبا درباره دریا را برای شما دوستان قرار دهیم.
متنهای زیبا درباره دریا
انسان که غرق شود قطعاً میمیرد…
چه در دریا، چه در رویا …
چه در دروغ، چه در گناه …
چه در خوشی، چه در حسد …
چه در بخل، چه در کینه …
چه در انتقام !!
مواظب باشیم غرق نشویم!
انسان بودن، خود به تنهایی یک دین خاص است که پیروان چندانی ندارد.
یه سنگ انداختم تو دریا،
جالب بود دریا اصلا به روی خودش نیاورد که سنگی به سمتش پرتاب شده.
یاد خودم افتادم که چه زود با یه حرف یا رفتار کوچیک ناراحت میشم.
از اون روز یادم موند که آدم وقتی بزرگ بشه و عمیق، بزرگترین مشکلات رو هم در خودش غرق میکنه، نه اینکه خودش غرق مشكلات بشه.
به جستجوی تو
بر درگاهِ کوه می گریم
در آستانه دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راهِ فصول
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد ..
شبیه ساحل آغوش باز کن
تا خیال دریا بودن کنم
مثل ساحل آرام باش
تا دیگران مثل دریا ، بی قرارت باشند
در تابستان امواج خروشان دریا به آرامی بر روی ساحل حرکت می کنند
اینجا بهشت سرگرمی و لذت است که اندازه ای ندارد
زیبا، آرام، پاک، تمیز و دیدنی ترین مکانی است که تا به حال دیده ام
متن احساسی دریا
نم باران، لب دریا
غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
عجیب شباهتی داشتی با دریا
دریا نیز غرقش که می شوی پس ات می زند
در ساحل، زندگی متفاوت است، زمان متوقف می شود
امواج اقیانوس محکم بر پا های من بوسه می زنند
هوای گرم در اطراف من می رقصد، این یک دنیای جدید است
من با عشق در شن و ماسه های ساحل غرق می شوم
وقتی که دلتنگ دیدارت هستم آرامش ساحل هم داشته باشی باز هم دل تو بارانیست. خیس تر از دریا و خرابتر از امواج. هر چه در وصف بی قراری مینویسم به سان دریایی مواج و طوفانی هستم.
تو برای من چیزی هستی شبیه دریا؛
بر من چیره میشوی
مجذوبم میکنی
شیفته ام میکنی
حتّی در عین حال
ترس در دلم مینشانی
از بی حدّی ات واهمه دارم ..
حکایت من، حکایت کسی بود،
که عاشق دریا بود،
اما قایق نداشت
دل به دریا زدی که دریا در
گریه هایت جزیره را گم کرد
موج دریا، کنار ساحل با
رد پاهای تو تیمم کرد…
اشعار زیبا درباره دریا
چیست دریا؟چشم پر اشک زمین
در نگاهش آرزویی ته نشین
آرزوی پا گشودن،پر زدن
بر فراز کوهساران سر زدن
چشمه بودن،باز جوشیدن به کوه
دم زدن با آن بلند با شکوه
خویشتن از خویشتن انگیختن
از درون خویش بیرون ریختن
تشنگی نوشیدن از پستان خویش
آب دادن تشنه را از جان خویش…
کوهسارا! زان بلند دلنشین
چون گیاهی در بن چاهم ببین
در شب دریایی خویشم اسیر
گر سراپا گریه ام بر من مگیر
مد چشمت بی شتابم می کند
موج این دریا حبابم می کند
باز لبخند تو می گوید بیا
باز می آیم ، جوابم می کند
مانده ام سر گشته در یک انتظار
تا غمت کی انتخابم می کند
در نمک باید راز عجیبی نهفته باشد
هم در اشک های ماست
هم در دریا
دوست داشتنت
اندازه ندارد
پایان ندارد
گویی بایستی بر ساحل اقیانوس
موج های کوچک و بزرگ مکرر را
بی انتها، بشماری
بزن بارون ب نام عشق
ببین دریا دلش تنگه
تو چشماش پاره ابره
صداش لالایی امواج پردرده
بخون بارون به نام دل
ببین ماهی دلش خونه
ببین دریاش چه ویرونه
نفسهاش عطر زندونه
بکوب بارون به نام بغض
به نام سیل اشک من
ودریایی که حسرت ها به مردابش فرو بردند
به نام آن شقایق ها که بی سهراب
در آغوش مرداب دل بی تاب این دنیا چه بی رحمانه پژمردند
ببار بارون به نام غربت عاشق و چشمانی که معصومانه میگریند
تپش هایی که نم نم باز می ایستد
.
.
.
بزن بارون به نام مرگ
دختری زیبا صفت دریا بُوَد
مکر او اندازه ی دنیا بُوَد
هر صباحی آرزوی باد کرد
خاطرش از خاطراتش شاد کرد
وصل باد خود بخواهد از خدا
کای خدا او را رسان در بزم ما
دخترک بیچارگی ها می نمود
مرثیه از بی کسی ها می سرود
کوسه ای آمد برای یاریش
تا شنیده ناله ها و زاریش
گریه ات بهر چه بُد زیبای من
دلبری کن ای حوا دریای من
از دریا بدم می آید
چه کسی می گوید دریا زیباست
دریا آبیست
از کدام دریا حرف می زنی
همان دریایی که ماهی های بی گناه را تحویل
صیادان می دهد
همان دریایی که کوسه می پروراند
همان دریایی که اسکلتهای ماهی هارا تحویل
ساحل می دهد و من را می ترساند
ماجرای تایتانیک را هم که خوب می دانی
راست می گویی برو کنارش اگر دوسش داری
تا بر دستهای موج زده اش تو خفه و لگد کوب کند
دریا اگر دریا بود غروبش مرا دلگیر نمی کرد
دریا اگر دریا بود صخره هارا نمی تراشید
دریا اگر دریا بود شبها هم دیده می شد
و ماه گلو بسته را نشان می داد
دریا اگر دریا بود در کنار ساحلش خوک پرورش نمی داد
ماهی های کوچک را تحویل پرندگان نوک بلند نمی داد
دریا اگر دریا بود برای خودکشی نبود
دریا زیبا نیست دریا زیبا نیست
آب زیباست
زلالی زیباست
چشمه زیباست
زیباست دل بزرگت
مثل دریا که بزرگ است
دل به دریا میزنم
دریا خروشان است…می میرم…
مگر در وقت جان دادن،تنت را سخت در آغوش خود گیرم
به دریا میزنم
دریا مرا سوی تو می آرد
اگرچه بوسه های سنگی اش بر قلب زارم زخم می کارد
مرا سو تو میآرد
به دریا میزنم،آخر کدامین سوی سوی توست؟
کدامین دشت پهن آب جوی توست؟
به دریا میزنم …!
…اما اسیر دست تقدیرم…
به دریا میزنم ام بدست آب زنجیرم
“به دریا میزنم شاید… !”
به دریا میزنم؛شاید تو در دریا و من غافل
به دریا میزنم… سوی دگر… شاید سوی ساحل!
به دریا میزنم ! دریای من از جنس مهتاب است
وماهی دلم از شوق تو بی تاب بی تاب است
به دریا میزنم یاد شب آخر
“به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر”
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
حالا که برا ی تو میسر گشته
بگذر دگر از حال من سرگشته
تو منظره قشنگ ساحل اما
هر موج که سمتت آمده برگشته
می دونی دریا چرا دریا شد؟
به خاطر موجاش
اگه موج نداش هیچ و قت دریا نمی شد
من یه دریام و تو موج های منی
پی یک بوسه گرد پایه حوض
بسی گشتم تو دل دریا نکردی
از این دریا تا این عکس
که در آلبوم کدر شده است
راهی نیست
فقط باید صبور بود
تا آواز این مرغ دریایی
به پایان برسد
تا
ما یاد همهی کافههای جوانی را
به دریا بریزیم
دستهای ما
خالی است.
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت …
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
شبیه باران بر دریا
بیهوده به تو فکر می کنم
و سهم بیشتری
از قدم زدن در پیاده رو را
مال خودم می کنم
مثل یک پدر
دست های دلم را به دست می گیرم
و در کوچه ها تاب می خوریم
به پارک
سینما
به بلندترین نقطه ی شهر
فرقی نمی کند
اصلا به هرجایی که تو بودی باید رفت
دلم
مثل غروب جمعه
همه جا دلگیر است
صدای موجت ای دریا !
برایم شعر زیبایی ست
پراز راز و پراز لذت
همانند معمایی ست
صدف می ریزی از خوبی
به روی ساحلت هرروز
و بوی تازه می گیرد
ازاین خوبی، دلت هرروز
در آغوش تو ماهی ها
تمام لحظه ها شادند
به زیر آب و روی آب
همیشه شاد و آزادند
پرستوهای دریایی
که خیلی عاشق موجند
نشسته گاه برساحل
و گاهی نیز در اوجند
تو ای دریا ! برای ما
بخوان شعر قشنگت را
به روی ماسه جاری کن
صدای رنگ رنگت را
هر روز
غرق میشوم
در این شهر بی دریا
و شب
خودم را بالا میکشم
روی تخت خواب
با صدفهایی در دستم
و تکههای تور
چسبیده به تنم
دریا نام دیگر چشم های توست
جان کندن در اعماق آب
شکل پر تشنج بیقراری من
ای ریشه شیرین درد ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی
که دست هایم جز به آغوش کشیدن حسرت تو
بر ماهیچه های گرم هیچ خواهشی گشوده نمی شود
در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم
دوباره می خواهمت من آن فانوس های چشمک زن دور و نزدیک را هیچ می بینم
تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را هیچ ببین
هیچ هیچ هیچ و به این فکر کن که یک قایق سرگردان کاغذی
جز فرو رفتن در ورطه آبی تو مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟
“فرنگیس شنتیا”
[ad_2]
منبع
دیدگاهتان را بنویسید